ديده مشتاقي از هر مو ببار آورده ام
نخل بادامي زباغ انتظار آورده ام
شش جهت ديدار گل ميچيند از اجزاي من
از تحير زور بر آينه زار آورده ام
حاصل معنيست با حسن عبارت ساختن
کعبه جويان رو بخاک پاي يار آورده ام
تا کشد شوق انتظار خجلت از افسردگي
رنگ مي جستم براتي بر بهار آورده ام
چشم آن دارم که گيرم عالمي را در کنار
چون مژه هر چند يک آغوش وار آورده ام
اي ادب بگذار تا مشق جنوني سر کنم
آخر اين لوح جبين بهر چه کار آورده ام
سادگي ميخندد از آينه انديشه ام
دل ندارد هيچ و من بهر نثار آورده ام
ذره را از خودفروشي شرم بايد داشتن
بي فضولي نيست هر چند انکسار آورده ام
(بيدلانت) عالمي دارند در بار نياز
تحفه ام اين بس که خود را در شمار آورده ام