ديده انتظار را دام اميد کرده ايم
ايقدمت بچشم ما خانه سفيد کرده ايم
دل بخيالت انجمن ديده بحيرتت چمن
سير تأملي که دل تا مژه عيد کرده ايم
همچو صدف قناعتست بوته امتحان فقر
مغز شد استخوان ما بسکه قديد کرده ايم
فيض جنون نارسا فکر برهنگي کراست
خرقه دوش عافيت سايه بيد کرده ايم
معني لفظ حيرتيم کيست بفهم ما رسد
بوي اثر نهفته را رنگ پديد کرده ايم
گرد ببادرفتگان دست بلند مطلبي است
گوش بچشم کن بدل ناله جديد کرده ايم
آه کجا برد کسي خجلت تهمت عدم
نام خموشي و کري گفت و شنيد کرده ايم
فرصت اشک شمع رفت اي دم صبح عبرتي
خنده ديت نميشود گريه شهيد کرده ايم
(بيدل) اگر خطاي ما در خور ساز زندگيست
تا بکفن رسيده ايم ناله سفيد کرده ايم