شماره ٢٩٩: دست و پا گم کرده شوق تماشاي توام

دست و پا گم کرده شوق تماشاي توام
افگند يارب سرافتاده در پاي توام
اينکه رنگم ميپرد هر دم بناز بيخودي
انجمن پرداز خالي کردن جاي توام
خانمان پرداز الفت را چه هستي کو عدم
هر کجا مژگان گشايم گرد صحراي توام
هيچکس آواره گرد وادي همت مباد
مطلب ناياب خويشم بسکه جوياي توام
نقد موهوم حباب آنگه ببازار محيط
زين بضاعت آب سازد کاش سوداي توام
خواه دردآرم بشوخي خواه صاف آيم بجوش
همچو مي از قلقل آهنگان ميناي توام
کيست گردد مانع مطلق عنانيهاي من
موج بي پرواي طوفان خيز درياي توام
سجده ها دارم بناز هستي موهوم خويش
کاين غبار سرمه جوهر گرد ميناي توام
در محبت فرق تمييز نياز و ناز کو
هر قدر مجنون خويشم محو ليلاي توام
ميشگافم پرده هستي تومي آئي برون
نقش نامت بسته ام يعني معماي توام
گرمي هنگامه موج و محيط امروز نيست
تا تو افشاي مني من ساز اخفاي توام
مي شنيدم پيش ازين (بيدل) نواي قدسيان
اين زمان محو کلام حيرت انشاي توام