در مکتب تأمل فارغ زصوت و حرفم
بوئي بغنچه محوم خطي بنقطه حرفم
تا دل نفس شمار است هر جا روم بهار است
طاوس عالم رنگ لعبت گر شگرفم
نام تو بي تصنع درس کمال من بس
يارب مخواه ازين بيش مصروف نحو و صرفم
چون صبح تا رميدم غير از عدم نديدم
کمفرصتي درين بزم با کس نه بست طرفم
خفت کش حبابم از فطرت هوائي
گر جيب دل شگافم غواص بحر ژرفم
موي سفيد تا کند خشت بناي فرصت
سيلست آنچه بر خويش تل کرده است برفم
(بيدل) بخامي طبع معيارم از عرق گير
آينه مي تراود از انفعال ظرفم