داغم از کيفيت آگاهي و اوهام هم
جنس بسيار است و نقد فرصت ناکام کم
آنقدر از شهرت هستي خجالت مايه ام
کز نگين من چو شبنم ميفروشد نام نم
کور شد چشمش زسوزن کاري دست قضا
پيش ازان کز نرگس شوخت زند بادام دم
از خجالت در لب گل خنده شبنم ميشود
با تبسم آشنا گر سازد آن گلفام فم
مژده اي لب تشنگان دشت بي آب جنون
گريه ئي دارم که خواهد شد درين ايام يم
بسکه فرصتها پرافشان هواي وحشتست
از وصالم داغ دل ميجوشد از پيغام غم
شوق کامل در تسليها کم از جبريل نيست
دل طپيدن ناز وحي دارد و الهام هم
آنچه ما در حلقه داغ محبت ديده ايم
ني سکندر ديد در آينه ني در جام جم
محو ديدار تو دست از بحر امکان شسته است
در سواد ديده حيران ندارد نام نم
محمل موج نفس دوش طپيدن ميکشد
عافيت در کشور ما دارد از آرام رم
زين نشيمن نغمه شوقي بسامان کرده گير
سايه ديوار دارد زير و پشت بام بم
اهل دنيا را مطيع خويش کردن کار نيست
پر بآساني توان دادن بچوب خام خم
وعظ را نتوان به نيرنگ غرض بدنام کرد
اين فسون بر هر که ميخواهي برون دام دم
بي لب نوشين او (بيدل) ببزم عيش ما
گشت مينا و قدح را باده در اجسام سم