شماره ٢٨٤: خيز کز درس دوبي سر خط عاري گيريم

خيز کز درس دوبي سر خط عاري گيريم
جاي شرمست زآينه کناري گيريم
دست و پاهاي حنا بسته مکرر گرديد
بعد از اين دامن بي رنگ نگاري گيريم
نيستي صيقل آينه رحمت دارد
خاک گرديم و سر راه بهاري گيريم
تا توان سينه ببوي گل و ريحان ماليد
حيف پائي که درين دشت بخاري گيريم
عمرها شد نفس سوخته محمل کش ماست
برويم از قدم ناقه شماري گيريم
زندگي آب شد از کشمکش حرص و هوا
چند تازيم پي سگ که شکاري گيريم
بنشينيم زماني پس زانوي ادب
انتقام از تگ و دو آبله واري گيريم
ملک آفاق گرفتيم و گدائي باقيست
پادشاهيم اگر کنج مزاري گيريم
دامن دشت عدم منتظر وحشت ماست
کاش از تنگي اين کوچه فشاري گيريم
دل سنگين ره صد قافله طاقت زده است
پر گرانيم بيا تا کم باري گيريم
رحم بر بيکسي خويش ضرور است ضرور
مژه پوشيم و سر خود بکناري گيريم
خاک ايندشت هوس هيچ ندارد (بيدل)
مگر از هستي موهوم غباري گيريم