شماره ٢٨٣: خيال آنمژه عمريست در نظر دارم

خيال آنمژه عمريست در نظر دارم
درين چمن قلم نرگسي بسر دارم
نياز من همه ناز احتياجم استغنا
گل بهار توام رنگ از که بردارم
وصال اگر ثمر ديدهاي بيخوابست
من اين اميد زآينه بيشتر دارم
دل و داغ تماشاي فرصتم کم نيست
هزار آينه در چشمک شرر دارم
بياد نرگس مستش گرفته ام قدحي
دگر مپرس زمن عالمي دگر دارم
خمار عيش ندارد مقيم دير وفا
دلي گداخته ام شيشه در نظر دارم
حضور دولت بي اعتباريم چه کمست
گره ندارم اگر رشته بيگهر دارم
غم فضولي وحشت کجا برم يارب
که شش جهت چو نگه يکقدم سفر دارم
جنون شکست به بيکاريم زعرياني
بدست جاي گريبان همين کمر دارم
کسي بفهم کمالم دگر چه پردازد
زفرق تا بقدم عيبم اين هنر دارم
دلير عرصه لافم زانفعال مپرس
همين قدر که نفس خون کنم جگر دارم
کجاست مشتري لفظ و معنيم (بيدل)
پري متاعم و دکان شيشه گر دارم