شماره ٢٧٠: حيف سازت که منش پرده آهنگ شدم

حيف سازت که منش پرده آهنگ شدم
چقدر ناز تو خون گشت که من رنگ شدم
بي تو از هست من گر همه تمثال دميد
بر رخ آينه عرض عرق ننگ شدم
سرکشيهاي شبابم خم پيري آورد
نوحه مفتست که بي سوختنم چنگ شدم
وحشتم نسخه اجزاي جان برهم زد
ساز خون گشت ز دردي که من آهنگ شدم
دور جام طلبم جرعه پرواز چشيد
گردشي داشتم آينه اگر رنگ شدم
چون شرر خفتم از قدر ادب نشناسي است
پا ز دامن بدر آوردم و بي سنگ شدم
چه يقين ها که بافسون تو هم نگداخت
سوخت صد ميکده تا قابل اين ننگ شدم
جلوه ها حيرت من در قفس آينه داشت
مژه بر هم زدم و بر دو جهان رنگ شدم
موجها مفت شما قطره اين بحر که من
چون گهر تا نفسي راست کنم سنگ شدم
طائر از بي پروبالي همه جا در قفس است
من هم از قحط جنون صاحب فرهنگ شدم
غنچه گرديدن من حسرت آغوش گليست
ياد امان تو کردم همه تن چنگ شدم
بحر تسخيرئي آغوش حبابم (بيدل)
مزد آنست که بر خود نفسي تنگ شدم