شماره ٢٦١: چه دولت است که من نامت از ادب گيرم

چه دولت است که من نامت از ادب گيرم
زشرم دست تهي دامني بلب گيرم
بعشق اگر همه تن غوطه ام دهند بقبر
چو داغ لاله سحرها بطوف شبگيرم
باين زبان که چو شمعم دماغ ميسوزد
خموش اگر نشوم انجمن به تب گيرم
خمار اگر نشود ننگ مجلس آرائي
بمستي حلب شيشه گر حلب گيرم
غم وراثت آدم نخورده ام چندان
که راه خلد باميد اين نسب گيرم
ندارم اينهمه رغبت بلذت دنيا
که ننگ آتشک از بوي اين جلب گيرم
چو موي چيني از اقبال من چه ميپرسي
عنان بشام شکستست سعي شبگيرم
خوشست چشم بپوشم زنقش کار جهان
هزار نسخه باين نقطه منتخب گيرم
زطرف مشرب مستان خجل شوم (بيدل)
دميکه هفت فلک برگي از عنب گيرم