شماره ٢٥٦: چون غنچه در خيال تو هرگاه رفته ايم

چون غنچه در خيال تو هرگاه رفته ايم
محمل بدوش بيخودي آه رفته ايم
پاس قدم بدشت جنون حق سعي ماست
عمري بدوش آبله ها راه رفته ايم
راه سفر اگر همه ابروست تا جبين
از ضعف چون هلال بيکماه رفته ايم
از ساز منزل و سفر عاجزان مپرس
چون داغ آرميده و چون آه رفته ايم
محمل طراز کشمکش دهر عبرتيست
مائيم خواه آمده و خواه رفته ايم
امروز سود ما غم فرداي زندگي است
انديشه ئي که در چه زيانگاه رفته ايم
عجز و غرو هر دو جنون تاز وحشت اند
زين باغ اگر گليم و اگر کاه رفته ايم
لاف صفا زطبع هوس موج ميزند
اي هوش غفلتي که پرآگاه رفته ايم
فرصت ز رنگ ماست پرافشان نيستي
غافل زما مباش که ناگاه رفته ايم
عنقا نشان شهرت گمنامي خوديم
کو بازگشتني که بافواه رفته ايم
بانگ دراست قافله بيقرار ما
يک گام ناگشوده بصد راه رفته ايم
(بيدل) به بندني گرهي نيست ناله را
آزاده ايم اگر همه در چاه رفته ايم