شماره ٢٥١: چون شرار کاغذ امشب عيش خرمن ميکنم

چون شرار کاغذ امشب عيش خرمن ميکنم
ميزنم آتش بخويش و گل بدامن ميکنم
محرم ناموس در دم گريه ام بيکار نيست
تا نميرد اين چراغ امداد روغن ميکنم
قطره ام عمريست دريا در بغل خوابيده است
تا بيادت غنچه ام ناز شگفتن ميکنم
صيقل آينه دارد ناخنم در کار دل
کز خراش هرالف يکشمع روشن ميکنم
گر نباشد جيبم از عريان تني منظور خاک
سينه ئي دارم زيارتگاه کندن ميکنم
سبحه وارم بيش ازين سعي امل مقدور نيست
بار صد سر زحمت يکرشته گردن ميکنم
ساز نوميدي متاع کاروان زندگيست
چون جرس تا گرد دل باقيست شيون ميکنم
همرکاب لاله ام از بيدماغيها مپرس
داغ در دل پا در آتش سير گلشن ميکنم
ناله عذر نارسائيهاي پرواز است و بس
بي پرو باليست ياد آن نشيمن ميکنم
گر باين فرصت چراغ زندگي دارد فروغ
گر همه خورشيد باشم خانه روشن ميکنم
قفل ميناي من (بيدل) نواي عيش هست
بر سلامت نوحه درد شکستن ميکنم