چون خامه از ضعيفي افلاک دستگاهم
صد رنگ لفظ و معني باليده در پناهم
هر چند چون حبابم بيدستگاه قدرت
تسخير عالم آب تر کيست از کلاهم
اقبال بينوائي چندين فتوح دارد
دست تهي کليديست در پنجه سياهم
غافل مباش چون شمع از ناتواني من
صد انجمن زخود رفت بر دوش اشک آهم
در بارگاه همت سرگرميي ندارد
هنگامه گدائي يعني دماغ شاهم
اي جرأت فضولي تا کي سر تماشا
چون دل زچشم حيران چاهست پيش راهم
آينه را زجوهر تمهيد دور باشست
آخر غبار آن خط شد رهزن نگاهم
در سرکشي دوتايم در ناله بينوايم
با هر چه برنيايم عجز است عذرخواهم
تصوير انتظارم از راحتم مپرسيد
در خواب بيخودي هم چشمم نشد فراهم
چون سايه ام سراپا تمثال تيره روزي
ديگر چه وانمايد آينه سياهم
بايد چو موج گوهر آسوده خاک گشتن
از عافيت مپرسيد در منزلست راهم
اي آرزو مشوران بيهوده اشک ما را
مينا شکسته ئي چند آسوده اند با هم
(بيدل) سراغ رنگم از گرد آه درياب
در گردباد محو است پرواز برگ کاهم