چکيدنهاي اشکم يا شکست شيشه رنگم
نفس دزديده مينالم نميدانم چه آهنگم
بناموسي ضعيفي ميکشم بار گرانجاني
ندامتگاه مينائيست خلوتخانه سنگم
نميدانم چه خواهد کرد حيرت با حباب من
که دريا عرض طوفان دارد و من يکدل تنگم
حنايم بک فلک بر بخت سبز خويش مي بالد
که با هر بي پر و بالي بپائي ميرسد رنگم
تواضع احتراز از هر دو عالم باج ميگيرم
جهانگير است چون خورشيد ناگيرائي چنگم
چو اشکم ختم کار جستجو فرصت نميخواهد
بمنزل ميرسد در يک چکيدن گام فرسنگم
دم پيري نفس گر ميکشم عرض عرق دارد
نواهم سرنگون گل ميکند از خجلت چنگم
اثرها برده ام از حيرت گلزار بيرنگي
بغربال پر طاوس بايد بيختن رنگم
غنيمت ميشمارم چون فروغ شمع ظلمت را
صفا هم ميرود بر باد اگر بر هم خورد رنگم
طرف در تنگنائي عرصه امکان نميگنجد
همان با خويش دارم کار اگر صلحست ورجنگم
نه دنيا مسکن الفت نه عقبي مأمن راحت
بذوق امتحان يارب بيفشارد دل تنگم
زسعي بيخودي نقد اثرها باختم (بيدل)
جهاني را بعنقا برد بال افشاني رنگم