شماره ٢٢٦: جغد ويرانه خيال خوديم

جغد ويرانه خيال خوديم
پرفشان ليک زير بال خوديم
شمع بخت سيه چه افروزد
آتش مرده زگال خوديم
رنگ کوتا عدم بگرداند
عالمي رفت و ما بحال خوديم
غم اوج حضيض جاه کراست
عشرت فقر بي زوال خوديم
کو قيامت چه محشر اي غافل
فرصت انديش ماه و سال خوديم
دور ما را نه سبحه ايست نه جام
گردش رنگ انفعال خوديم
باده در جام و نشه مخموري
هجر پرورده وصال خوديم
بحر در جيب و خاک ليسيدن
چقدر تشنه زلال خوديم
غير ما کيست حرف ما شنود
گفت وگوي زبان لال خوديم
دوري از خود قيامتست اينجا
بيتو زحمت کش خيال خوديم
شمع آسودگي چه امکانست
تا سري هست پايمال خوديم
از که خواهيم داد ناکامي
(بيدل) بيکسي مآل خوديم