شماره ٢١٠: تا کجا بوس کف پايت شود ارزانيم

تا کجا بوس کف پايت شود ارزانيم
همچو موج آواره ميگردد خط پيشانيم
بال و پر گم کرده ام در آشيان بيخودي
چون دماغ عندليب از بوي گل طوفانيم
در عدم هم داشت استغناي حسن بي نشان
چون شرار سنگ داغ چشمکي پنهانيم
عالمي گم کرده ام در گرد تکرار نفس
نسخها بر باد داد اين يکورق گردانيم
چار سوي دهر جنس جلوه ها بسيار داشت
تخته شد هر جا دکاني بود از حيرانيم
شبهه هستي بچندين رنگ داغم ميکند
وانما تا کيستم جز خاک اگر ميدانيم
هيچ کس يارب گرفتار کمال خود مباد
چون گهر بر سرفتاد از شش جهت غلطانيم
دامن تشريف اقبال نگه کوتاه نيست
نه فلک پوشد قباگر يکمژه پوشانيم
فقرم از تشويش چندين آرزوها بازداشت
بي تکلف هيچ گنجي نيست بر ويرانيم
داشتم با خار خار طبع مجنون نسبتي
بر سر راهي که ليلي پا نهد بنشانيم
جان فداي خنجر نازي که در انديشه اش
هر کجا باشم شهيدم بسملم قربانيم
هيچکس نشگافت (بيدل) پرده تحقيق من
چون فلک پوشيده چشم عالم عريانيم