تأخير ندارد خط فرمان نجاتم
در کاغذ آتش زده ثبت است براتم
آثار بقايم عرق روي حبابست
شرم آينه دارد بکف از موت و حياتم
هستي بهوس تک زدن گرد فسوس است
مانند نفس سخت ندامت حرکاتم
عجزم زنم جبهه گذشتن نپسنديد
زين يکدوعرق شد پل جيحون و فراتم
گرد نفس و فال اقامت چه خيالست
پرواز گرفته است سر راه ثباتم
خطي بهوا ميکشم از فطرت مجهول
در مشق جنون خامه نوا کرده دواتم
چون نشه ندانم بکجا ميروم از خويش
دارد خط پيمانه شمار درجاتم
هيهات نبردم اثر از نشه تحقيق
دين رفت بباد هوس از صوم و صلواتم
محتاج نيم ليک چو آينه زحيرت
هر جلوه که آمد بنظر داد زکاتم
خاموشيم آن نيست که جوشم بتکلم
از حرف تو بر لب شکري بست نباتم
(بيدل) نفسم کارگه حشر معانيست
چون غلغله صور قيامت کلماتم