تا چند زغفلت طرب انديش نشينم
کو درد که لختي بدل ريش نشينم
يک چشم زدن الفت اشک و مژه کم نيست
ظلمست درين غم کده زين بيش نشينم
در آتش اميد سپندم منشانيد
ناجسته زخود چند به تشويش نشينم
گردون دو نفس نقش حصيرم نه پسنديد
تا پهلو آسايش درويش نشينم
آب گهرم چند درين کينه پرستان
ممنون دم تيغ و سرنيش نشينم
از نقش قدم سرکشي ناز نشايد
تا محو شدن به که ادب کيش نشينم
بر دامن پاک تو غبارم من (بيدل)
مگذار که ديگر بسر خويش نشينم