پيمانه غناکده بيمثاليم
پر نيست آنقدر که توان کرد خاليم
شادم بکنح فقر کزابناي روزگار
سيلي خور جواب نشد بي سواليم
خاک صعيف مرکز صد شعله رنگ و بوست
غافل مشو زوحشت افسرده باليم
آغوش مه پر است زکيفت هلال
باليده گير نقص زصاحب کماليم
پستي گل بلندي نخلست ريشه را
در خاک خفته اينقدر از طبع عاليم
از بس برنگ ني پرم از انتظار درد
آغوش ناله ميکند از خويش خاليم
عمريست وحشتم نگه چشم حيرتيست
يادت نشانده است غبار غزاليم
سامان طراز راحتم از سعي نارسا
افگنده خواب با همه جا فرش قاليم
از بسکه ناله داشت ني بورياي فقر
مخمل نبرد صرفه خواب از نهاليم
فرياد کز فسردگي باغ اعتبار
هم جوهر چنار نشد کهنه ساليم
آغوش حيرتم بچه تنگي گشوده اند
در من شکسته است چو گردون حواليم
بتوان بچشم داد سراغ نمود من
(بيدل) بيمن ضعف چو معني خياليم