بيگانه نه وضعيم يا آشنائيم
ما نيستيم اوست او نيست مائيم
پنهان تر از بودر ساز رنگيم
عريان تر از رنگ زير قبائيم
پيدا نگشتيم خود را چه پوشيم
پنهان نبوديم تا وانمائيم
پيش که ناليم داد از که خواهيم
عمريست با خويش از خود جدائيم
هر سو گذشتيم پيدا نگشتيم
رفتار عمريم بي نقش پائيم
اين کعبه و دير تا حشر باقيست
ما يک دودم بيش ديگر کجائيم
تنگي فشرده است صحراي امکان
راهي نداريم دل ميگشائيم
نفي دوئي بود علم تعين
از خاک گشتم گفتيم لائيم
فکر دوئي چيست ما و توئي کيست
آينه ئي نيست ما خود نمائيم
سير دو عالم کرديم ليکن
جائي نرفتيم کز حود برائيم
گر بحر جوشيد و قطره باليد
ما را نفهميد جز ما که مائيم
اظهار هر چند غير از عرق نيست
در پيش (بيدل) آب بقائيم