بيکس شهيدم خون هم ندارم
ديگر که ريزد گل بر مزارم
حسرت کش مرگ مردم به پيري
بي آتشي سوخت در پنبه زارم
سنگي که زد ياس بر شيشه من
رطل گران بود بهر خمارم
افسون اقبال خواب گران داشت
بخت سيه کرد شب زنده دارم
بيمطلبي نيست تشويش هستي
چون دوش مزدور ممنون بارم
بايد بخون خفت تا خاک گشتن
عمريست با خويش افتاده کارم
تمثال تحقيق دارد تامل
آينه خشکست دل ميفشارم
اي کلک نقاش مژگان بخون زن
از من کشيدند تصوير يارم
صحرانشين اند آواره گردان
بي دامني نيست سعي غبارم
رنگي نه بستم از خودشناسي
آينه عنقاست يا من ندارم
سر ميکشد از من و هم هستي
خاري ندارم کز پا برآرم
(بيدل) ندانم در کشت الفت
جز دل چه کارم تا برندارم