بي شبهه تحقيق نه شخصم نه مثالم
چون صورت عنقا چه خيالست خيالم
جز گرد جنون خيز نفس هيچ ندارد
اين دشت تخيل که منش وهم غزالم
گفتم چو مه نو کنم اظهار تمامي
از خجلت نقصان سپر انداخت کمالم
از چرخ چرا شکوه اقبال فروشم
آنم که مرا هم نظري نيست بحالم
با بخت سيه صرفه از فضل نبردم
در عرض هنر رستن مو بر سر خالم
از هر مژه صد چاک جگر نسخه فروشست
حيرت چقدر نامه کشود از پر و بالم
هر چند سبک ميگذرم از سر هستي
چون رنگ همان پي سپر گردش حالم
حرفيست وجودم زسراب رم فرصت
چون عمر درين عرصه غبار مه و سالم
هستي المي نيست که يابند علاجش
در آتش خويشم چکنم پيش که نالم
تدبير فراقي که ندارم چه توان کرد
(بيدل) بهوس سوخته ذوق وصالم