بهر طرف که هواي سفر شکست کلاهم
همان شکست شد آخر چو موج توشه راهم
خيال موي ميان که شد گره بدل من
که عرض معني باريک ميدهد رگ آهم
بگلشني که ادب داشت آب ياري حيرت
نموز جوهر آينه وام کرد گياهم
کفيل عافيت من بس است وضع ضعيفي
ز رنگ رفته همان سر ببالش پرکاهم
بصفحه ئي که نويسند حرفي از عمل من
خطاست نقطه اش از انفعال کار تباهم
بجز وبال چه دارد سواد نسخه هستي
بس است آفت مور کلف بخرمن ما هم
بقطرگي زمحيطم مباش آنهمه غافل
اگر چه موي کمر نيستم حباب کلاهم
عبث درين چمنم نيست پرفشاني الفت
چو صبح بوي گلي دارد آشنائي آهم
چه ممکنست نبالد بعجز ريشه جهدم
شکست آبله مي افگند چو تخم براهم
بجلوه تو ندانم چسان رسم (بيدل)
بخودنميرسم از بسکه نارساست نگاهم