بعد ازين از صحبت اين ديو مردم رم کنم
غول چندي در بيابان پرورم آدم کنم
در مزاج بدرگان جز فحش کم دارد اثر
زخم سگرابي لعاب سگ چسان مرهم کنم
عالمي رنجي توقعهاي بيجا ميکشد
کوس شهرت انتظاران بشکنم يا نشکنم
چون خبيث افتاد طبع از طينت ناپاک او
خوک را حلوا کشم در پيش تا ملزم کنم
بافساد جوهر ذاتي چه پردازد صلاح
آدميت کو اگر از خرس موي کم کنم
هرزه کاريها درين دل مردگان از حد گذشت
بعد از اين آن به که گر کاري کنم ماتم کنم
هيچم اما در طلسم قدرت نيرنگ دهر
چون عدم کاري که نتوان کرد اگر خواهم کنم
صنعتي دارد خيال من که در يکدم زدن
عالمي را ذره سازم ذره را عالم کنم
حکم تقدير دگر در پرده کلک منست
هر لئيمي را که خواهم بي کرم حاتم کنم
ننگ همت گر نباشد پوچ بافيهاي وهم
بر هما حرفي نويسم جاه و چتر جم کنم
تا خجالت بشکند باد بروت سرکشي
موي چيني بر علمهاي شهان پرچم کنم
از صفا آينه وار يکجهان دل ميشود
سنگ خشتي را که من با نقش خود محرم کنم
بسکه در ساز کلامم فيض آگاهي است عام
محرم انصاف گردد گر کسي را ذم کنم
عبرت ايجادست (بيدل) تنگي آغوش شرم
بي گريبان نيستم هر چند مژگان خم کنم