پروانه شوم يا پر طاوس گشايم
از عالم عنقا چه خيالست برآيم
آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند
در چشم خيالست بچشم همه جايم
سعي طلبم بيش شد از هر چه نه بنشست
زين بعد مگر شوق بر در و بقفايم
در دامن دشتي که نه راه است نه منزل
عمريست که محمل کش آواز درآيم
جوشيده ام از انجمن عبرت معشوق
مشکل که در آئينه کس جلوه نمايم
ذرات جهان چشمک اسرار وصال است
آغوش من اينست که چشمي بگشايم
سازم ادب آهنگ خيال نگه کيست
در انجمن سرمه نشست است صدايم
با موج گهر باخته ام دست و گريبان
از دامن خود نيست برون لغزش پايم
بي بردگي ئي معني آئينه لفظ است
فرياد که در ساز نگنجيد نوايم
اميد اجابت چقدر منفعلم کرد
امشب عرق آئينه دست دعايم
تا غره افسون سعادت نتوان زيست
بر سايه خود بال فشانده است همايم
ساقي قدحي چند مشو مانع تکليف
شايد روم از ياد خود و باز نيايم
(بيدل) مکن آرام تمنا که در ايجاد
بر باد نهادند چو پرواز بنايم