شماره ١٤٢: بر سينه داغهاي تمنا نوشته ايم

بر سينه داغهاي تمنا نوشته ايم
يک لاله زار نسخه سودا نوشته ايم
هر جا درين بساط خس مايه پرده ايست
مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشته ايم
منشور تاج اگر بسر گل نهاده اند
ما هم برات آبله برپا نوشته ايم
خواهد بنام جلوه او واشگافتن
از چشم بسته طرفه معما نوشته ايم
حاجت بنامه نيست که در سطرهاي آه
اسرار پرفشاني دل وانوشته ايم
بر نسخه بهار خط نسخ مي کشد
رنگ شکسته ئي که بسيما نوشته ايم
پهلوي لاغريست که هم نقش بورياست
سطري که بر جريده دنيا نوشته ايم
ديگر زنقش نامه اعمال ما مپرس
نظاره ئي بلوح تماشا نوشته ايم
از گرد ما همان خط زنهار خواندني است
تا آسمان چو صبح الفها نوشته ايم
از صفحه کلک وحشت ما پيش رفته است
امروز هم زنسخه فردا نوشته ايم
مشق خيال ما بتمامي نمي رسد
اي بيخودان همه ورقي نانوشته ايم
جز امتحان فطرت ياران مراد نيست
بي پرده معني ئي که بايما نوشته ايم
در زندگي مطالعه دل غنيمت است
خواهي بخوان و خواه مخوان ما نوشته ايم
(بيدل) مآل سرکشي اعتبارها
پيش از فنا بنقش کف پانوشته ايم