پرافشانم چو صبح اما گرفتاري هوس دارم
بقدر چاک دل خميازه شوق قفس دارم
فسون اعتبار افسانه راحت نمي باشد
چو دريا در خور امواج وقف ديده خس دارم
بگفتگو سيه تا چند سازم صفحه دلرا
زغفلت تا بکي آينه در راه نفس دارم
محبت مشربم ليک از فسون شوخي سودا
بسعي هرزه فکريها دماغ بوالهوس دارم
تظلم ياس دارد ورنه من در صبر ناکامي
نفس دزديدن سرکوب صد فريادرس دارم
ضعيفي کسوتم از دستگاه من چه ميپرسي
پري چون مور پيدا گر کنم حکم مگس دارم
دل نالاني از اسباب امکان کرده ام حاصل
هوس گو کاروانها جمع کن من يکجرس دارم
نفس تا ميکشم فردوس در پرواز مي آيد
برنگ بال طاوس آرزوها در قفس دارم
هجوم نشه در دم مپرس از عشرتم (بيدل)
چو مينا خون زدل ميريزم و عرض نفس دارم