شماره ١٣٩: بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم

بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم
شت غبار خويش زراهت کجا برم
گر استخوان من بپذيرد سگ درت
بر عرش ناز سايه بال هما برم
شايان دست بوس توام نيست نامه ئي
در يوزه ئي بقاصد برگ حنا برم
عمر بغم گذشته مباد آيدم به پيش
خود را ازين ستمکده رو بر قفا برم
اميد فال جرأت ديدار ميزند
آينه سان عرق کنم و بر حيا برم
پر نارساست کوشش ظلمت خرام شمع
شب طي شود که من نگهي تا بپا برم
پيري نفس گداخت کنون ما و من خطاست
بي ريشه چند تهمت نشو نما برم
عريان تنان زننگ فضولي گذشته اند
کو پينه ئي که تحفه بدلق گدا برم
تا رنج انتظار اجابت توان کشيد
دست دگر بدعوت دست دعا برم
آرايشي بغيرت مجنون نميرسد
جيبي درم که رنگ زبند قبا برم
اميد نارساست دعا کن که چون حباب
بار نفس دو روز به پشت دو تا برم
(بيدل) زحد گذشت معاصي و من همان
رد نيستم اگر بدرش التجا برم