باده ندارم که بساغر کنم
گريه کنم تا مژه ئي تر کنم
کو تب شوقي که دم واپسين
آينه را آبله بستر کنم
صف شکن ناز توانائيي
تيغ گر از پهلوي لاغر کنم
تا نگهي در طپش آرام شمع
ناخن پا تا مژه شهپر کنم
تهمت آسودگيم داغ کرد
رفع خجالت بچه جوهر کنم
کاش درين عرصه برنگ شرار
از نفس سوخته سر بر کنم
در همه کارم اگر اينست جهد
خاک بسر از همه بهتر کنم
نيست کسي دادرس هيچکس
رعد نيم گوش کرا کر کنم
تر شود از شرم لب تشنه ام
خشکي اگر تهمت ساغر کنم
عزتم اين بس که چو موج گهر
پاي به دامن کشم و سر کنم
حسرت ديدار نيايد بشرح
تا بکجا آينه دفتر کنم
(بيدل) از آن جلوه نشان ميدهد
قلزمي از قطره چه باور کنم