اي نرگست حياکده صلح و جنگ هم
ساز غزال رام تو خشم پلنگ هم
دنبالهاي ابروت از دل گذشته است
مي آيد از کمان تو کار خدنگ هم
تنها نه دف زحلقه بگوشان بزم تست
دارد سري بفکر سجود تو چنگ هم
رنگيني لباس چه مقدار دلکش است
گل کرده است اين هوس از طبع سنگ هم
از آگهي بمغز خرد جمع کرده ايم
کيفيتي که نيست در اوهام ننگ هم
زانو زدن زخصم مپندار عاجزيست
پيداست اين ادا دم کين از تفنگ هم
اي خستت عقوبت جاويد هوشدار
بدتر زقبر مي فشرد جسم تنگ هم
راهيست راه عمر که خود قطع ميشود
وصل فنا شتاب ندارد درنگ هم
عجزيست در مزاج تحير سرشت من
کز خويش رفتنم نشکسته است رنگ هم
در کارگاه عشق سلامت چه ميکند
اينجا بطبع شيشه خريده است سنگ هم
بي الفت لباس زعريان تني چه باک
جنس دکان فخر پرستيست ننگ هم
(بيدل) مباد منگر جام تهي شوي
دارد حضور قلقل مينا ترنگ هم