اي دل حسرت کمين انتخاب صبحدم
نقطه ئي از اشک کن اندر کتاب صبحدم
عمر در اظهار شوخي پر تنکسرمايه است
يکنفس تا کي فروشد پيچ و تاب صبحدم
تيره روزان جنون را هست بي انداز چرخ
چاک دل صبح طرب داغ آفتاب صبحدم
هر دل افسرده داغ انتظار فيض نيست
آفتابست آنکه مي بيني لباب صبحدم
وحشت ما بر تعلق دامني افشانده است
تکمه نتوان يافت در بند نقاب صبحدم
عالم فرصت ندارد از غبار ما سراغ
ميدود اين ريشه يکسر در رکاب صبحدم
آسمان گر بي حسد ميبود در ايثار فيض
ديدهاي اخترش ميداشت تاب صبحدم
رنج الفت را علاج از غيرجستن آفتست
رعشه بر مخموري مي بندد آب صبحدم
نشه غفلت بهر رنگي که باشد مفت ماست
کاش ما را واگذارد دل بخواب صبحدم
از تو هم چند خواهي زيست مغرور امل
اي نفس گم کرده در گرد سراب صبحدم
گر قدت خم کرد پيري راستي مفت صفاست
دردم صدقست (بيدل) فتحباب صبحدم