از کجا وهم دورنگي بقدح ريخته بنگم
حسن بيرنگ و من بيخبر آينه بچنگم
شوخيم جز عرق شرم درين باغ چه دارد
همچو شبنم گل حيرت چمن آينه رنگم
تهمت آلود هوسهاي دوني نيست محبت
عکس او گفتم از آينه زدودند چو زنگم
شيشه بر سنگ زدم ليک زسنگيني غفلت
چشم نگشود درين بزم رگ خواب ترنگم
زين بيابان بچه تدبير شوم رام تسلي
هست هر ذره جنون چشمکي از داغ بلنگم
طرفي از شوق نه بستم چه بدنيا چه بعقبي
بجهاني اگر افگند فشار دل تنگم
نتوان کرد باين عجز مگر صيد تحير
جوهر آينه دارد پر پرواز خدنگم
در رهت تا نشوم منفعل ساز فسردن
چون نفس کاش بپائي که عيان نيست بلنگم
عالمي شد چو سحر پي سپر بيخودي من
دامن ناز که دارد شکن آرائي رنگم
بي نيازم زصنمخانه نيرنگ دو عالم
کلک تصوير توأم در بن هر موست فرنگم
شور موج خطر افسانه تشويش که دارد
عافيت زورقي آراسته از کام نهنگم
ميکشد محمل بيطاقتي شمع تحير
(بيدل) آينه صد رنگ شبابست درنگم