شماره ٩٤: از شوق تو اي شمع طرب بعد هلاکم

از شوق تو اي شمع طرب بعد هلاکم
جو شد پر پروانه زهر ذره خاکم
بيتابي من عرض نسب نامه مستي است
چون موج مي از سلسله ريشه تاکم
دود نفس سوخته ام طره يار است
کانرا نبود شانه بجز سينه چاکم
تهمت کش آلايش هستي نتوان شد
چون عکس زتردامني آينه پاکم
آهم شررم اشکم و داغم چه توان کرد
چون شمع درين بزم بصد رنگ هلاکم
اي همت عالي نظران دست نگاهي
تا چند برد پستي طالع بمغاکم
گردم چمن رنگ نبالد چه خيال است
عمريست که در راه تمناي تو خاکم
چون غنچه زشوق من ديوانه مپرسيد
گل نيز گريبان شده از حسرت چاکم
خاشاک بساحل رسد از دست رد موج
از تيغ اجل نيست درين معرکه با کم
از بال هما کيست کشد ننگ سعادت
(بيدل) زسر ما نشود سايه ما کم