از انفعال عشرت موهوم آگهم
اي چرخ پر مکن قدح هاله از مهم
صبح ازل شگوفه اشکم بهار داشت
هم در پگاه بود چراغان بيگهم
شمعم فروتني زمزاجم نميرود
هر چند سر باوج کشم مايل چهم
پا در گل کدورتم از التفات جسم
گر اندکي زوهم برايم منزهم
کو جهد همتي که بهمدوشيت رسد
از گردن بلند تو يکدست کوتهم
پيري شگنج پوست بجسم فسرده است
رختم اميد شست کنون ميکند تهم
از قامت خميده گذشتن وبال شد
اين ناخن بريده که افگند در رهم
گنجينه و ذخيره اسباب اعتبار
دست تأسفي است اگر آوري بهم
خاکم بپايمالي وضعم تأملي
تا بيني آستان کيم يا چه در گهم
از کبک من ترانه مستان شنيدنيست
چيزي دگر مپرس همين الله اللهم
تا بارگاه فقر شکوه که ميرسد
(بيدل) گذشتگيست جنيبتکش شهم