وفور مال بتاکيد خست است دليل
گشاد دست نميخواهد آستين طويل
شرر چه بال تواند گشود در دل سنگ
چراغ ديده مور است در سراي بخيل
بقوت حشم از جاده ادب مگذر
صلاي کام نهنگست کوچه دادن سيل
زسرکشان ببزرگي فروتني مطلب
چه ممکنست خميدن رسد بگردن فيل
غضب بجرئت تسليم برنمي آيد
حياست آتش نمرود راز وضع خليل
رموز عشق سزاوار حکم هر خس نيست
نفس بحوصله من نميشود تحليل
قد خميده بصد احتياج داغم کرد
چه گريه ها که نفرمود ساز اين زنبيل
بسرخ وزرد منازيد زير چرخ کبود
که جامه هر چه بود ماتمي است در خم نيل
بهر خيال قناعت گزاست موهومي
کشيد سرمه بچشم پري زسايه ميل
هوس بضاعت موهوم ما چه عرض دهد
مبرهن است از اجمال ذره ها تفصيل
خبر زدل نگرفتي کسي چه چاره کند
که شيشه ايست بطاق تغافلت تحويل
ادب غبار خموشي است کاروان حباب
نهفته است بضبط نفس داري رحيل
چو شمع خيره سر فرصتيم وزين غافل
که چين بلند گرفتست دامن تعجيل
تلاش علم و عمل مغتنم شمر (بيدل)
مکش خمار شرابي که عقل راست مزيل