گر کند طاوس حيرت خانه اسباب گل
دستگاه رنگ او بيند همان در خواب گل
اي بهار از خودفروشان دکان رنگ باش
بيدماغانيم ما اينجا ندارد باب گل
از خودم ياد جمال ميفروشي برده است
کز تبسم جمع دارد با شراب ناب گل
جز خموشي برنتابد محفل تسليم عشق
از چراغ کشته اينجا ميکند آداب گل
آفت ايجاد است ساز زندگي هشيار باش
از طراوت خانه دارد در ره سيلاب گل
فيض خاموشي بياد لب گشودنها مده
اي زخود غافل همين در غنچه دارد آب گل
گلشن داغيم از نشو و نماي ما مپرسن
در بهار ما زآتش ميشود سيراب گل
موي چيني گر بسامان سفيدي ميرسد
شام ما هم ميتواند چيدن از مهتاب گل
بيقرار عشق هرگز روي جمعيت نديد
جز پريشاني نکرد از ناله بيتاب گل
غره عشرت مشو کاين نوبهار عمر نام
نااميدي نگهتست و مطلب ناياب گل
اي غنيمت جلوه ئي فرصت پريشان وحشتست
رنگي از طبع هوس خنديده درياب گل
معني روشن بچندين پيچ ناب آمد بکف
کرد (بيدل) گوهر ما از دل گرداب گل