سعي روزي کاهش است اي بيخبر چشمي بمال
آسياها شد درين سودا تنگ تر از سفال
از کدورت رست طبعي کز تردد دست بست
آب خاک آلوده را آرام ميسازد زلال
دستگاه جاه اصلش واضع شور و شر است
ميخروشد سيم و زر تا حشر در طبع خيال
از فضوليهاي طاقت عافيت آواره است
غير پرواز آتشي ديگر ندارم زير بال
لب بحاجت وامکن ساز غنا اين است و بس
آب گوهر ميزند موج از زبان بي سوال
باعرق يارب نيفتد کار غيرت زاي مرد
الحذر از خنده دندان نماي انفعال
ميکند بيکاريت نقاش عبرتگاه شرم
چون شود افسرده روها سازد اخگر از رگال
حسن نيرنگ جهان پوچ تا آمد بعرض
بر جبين رنگ سياهي ريخت ابروي هلال
خواه بر گردون علم زن خواه آنسوتر خرام
اي سحر زين يکدودم چندانکه ميخواهي ببال
انتخاب نسخه جمعيت هستي است فقر
عاشق بخت سيه ميباشد اين جا خال خال
گامي از خود رفته ام وقتي بياد گيسوئي
نقش چينم تاکنون بو ميکنم ناف غزال
از عدم هستي و از هستي عدم گل ميکند
بال و پر در بيضه دارد بيضه ها در زير بال
انجمن ها رفت (بيدل) باغبار رنگ شمع
تا قدم بر خود نهادم عالمي شد پاي مال