زخم تيغي زتو برداشته ام همچو هلال
ريشه واري بنظر کاشته ام همچو هلال
قانعم زين چمنستان برگ برگ گلي
از تبسم لبي انباشته ام همچو هلال
عاقبت سرکشيم سجده فروشيها کرد
در دم تيغ سپر داشته ام همچو هلال
نشود عرض کمالم کلف چهره عجز
در بغل آينه نگذاشته ام همچو هلال
سقف کوتاه فلک معرض رعنائي نيست
از خميدن علم افراشته ام همچو هلال
ناتواني چقدر جوهر قدرت دارد
آسمان بر مژه برداشته ام همچو هلال
(بيدل) از هستي من پا برکاب است نمو
شام را هم سحر انگاشته ام همچو هلال