بلبل الم غنچه کشد بيشتر از گل
ظلمست بعاشق چه مدارا چه تغافل
خودداري شبنم چکند با تف خورشيد
اي ياد تو برق دو جهان رخت تحمل
کيفيت لعل تو زبس نشه گداز است
در چشم حباب آينه دارد قدح مل
زان نيش که از اشک خم زلف تو دارد
مشکل که طپيدن نگشايد رگ سنبل
دلهاي خراب انجمن جلوه يارند
خورشيد بويرانه دهد عرض تجمل
ما قمري آنسرو گلستان خراميم
دارد زنشان قدمش گردن ماغل
آينه درديم چه عجز و چه رسائي
اشکست اگر ناله کند ساز تنزل
هر غنچه ازين باغ گره بسته نازيست
اشکيست گريبان در چشم تر بلبل
کيفيت دل جز بسخن فاش نگردد
مي ميکند از شيشه همان شوخي قلقل
اسرار سخن جز بخموشي نتوان يافت
مفتاح در گنج معانيست تأمل
روزي دو بفکر قد خم گشته فتاديم
کرديم تماشاي گذشتن زسر پل
خجلت شمر فرصت پرواز شراريم
(بيدل) بچه اميد توان کرد توکل