اي بهار جلوه ات را شش جهت در بار گل
بيرخت در ديده من ميخلد چون خار گل
يک نگه نظاره ات سر جوش صد ميخانه مي
يک تبسم کردنت آغوش صد گلزار گل
در گلستانيکه بوي وعده ديدار تست
ميکند جاي نگه چون برگ از اشجار گل
اينقدر در پرده رنگ حنا شوخي کجاست
ميزند جوش از کف پايت باين هنجار گل
تا بکي پوشد تغافل بر سراپايت نقاب
در دل يک غنچه نتوان يافت اينمقدار گل
بر رخ هر گلبن از شبنم نقاب افگنده اند
تاز خواب ناز گردد بر رخت بيدار گل
نيست ممکن گر کند در عرض شوخيهاي ناز
لاله رويان را عرق بيرنگ از رخسار گل
ميزند در جمع احباب از تقاضاي بهار
سايه دست کرم بر گوشه دستار گل
ساز عيش از قلقل مينا قيامت غلغل است
ابر رنگ نغمه مي بندد بروي تار گل
ريشه ها را گر باين سامان نمو بخشد هوا
موي سر چون خامه تصوير آرد بار گل
نوبهارست و طراوت شوخي ئي دارد بچنگ
بوي گل از غنچه کرده نغمه از منقار گل
(بيدل) از انديشه لعلش بعجزم معترف
ميکند در عرض جرأت رنگ استغفار گل