گرم نويد کيست سروش شکست رنگ
کز خويش ميروم بخروش شکست رنگ
جام سلامت از مي آسودگي تهي است
غافل مشو زباده فروش شکست رنگ
مانند نور شمع درين عبرت انجمن
باليده ايم ليک زجوش شکست رنگ
ايصبح گرد محمل عجزيم چاره نيست
بايد نفس کشيد بدوش شکست رنگ
غير از خزان چه گرد کند رفتن بهار
خجلت نياز بيهده کوش شکست رنگ
چون موج بر صحيفه نيرنگ اين محيط
نتوان نمود غير نقوش شکست رنگ
آنجا که عجز قافله سالار وحشتست
صد کاروان دراست خروش شکست رنگ
آخر براي ديده بيخواب ما چو شمع
افسانه شد صداي خموش شکست رنگ
پرواز محو و منزل مقصود ناپديد
ما و دليم باخته هوش شکست رنگ
شايد پيام بيخودئي ما باو رسد
حرفي کشيده ايم بگوش شکست رنگ
(بيدل) کجاست فرصت گامي دراين چمن
چون رنگ رفته ايم بدوش شکسته رنگ