شماره ٣٧: گر جنون جوشد باين تأثير احسانش زسنگ

گر جنون جوشد باين تأثير احسانش زسنگ
شيشه نشکسته بايد خواست تاوانش زسنگ
بر سر مجنون کلاهي گر نباشد گو مباش
عزتي ديگر بود همچو نگيندانش زسنگ
ناز برورد خيال جور طفلانيم ما
سايه دارد بر سر خود خانه ويرانش زسنگ
با نگاهش برنيايد شوخي خواب گران
چون شرر بگذشت آخر تير مژگانش زسنگ
گر شرار ما بکنج نيستي قانع شود
تا قيامت ميکشد روغن چراغانش زسنگ
مد احساني که گردون بر سر ما ميکشد
هست طوماري که دارد مهر عنوانش زسنگ
همچو گندم ميکشد هر کس درين هفت آسيا
آنقدر رنجي که بر مي آورد نانش زسنگ
سخت جاني چنگ اقباليست با شاهين حرص
تا کشد گوهر ندارد چاره ميزانش زسنگ
پاي خواب آلود تمکين کسب مجنون مرا
همچو کوه افتاد آخر گل بدامانش زسنگ
حيف دل کز غفلتت باشد غبار اندود جسم
ميتوان کردن برنگ شيشه عريانش زسنگ
شوق من (بيدل) درين کهسار پرافسرده نيست
ناله ئي دارم که مي باله نيستانش زسنگ