تا کجا با طبع سرکش سر کند تدبير جنگ
شيوه کم نامرادي ساز اين بي پير جنگ
با جنون کن صلح و از تشويش پيراهن برا
ورنه در پيش است با هر خار دامنگير جنگ
خير و شر در وضع همواري زهم ممتاز نيست
صلح تقديمي ندارد گر کند تأخير جنگ
انفعالي کاش بر چيند بساط اختيار
آه ازين تدبير پوج آنگاه با تقدير جنگ
هر بن مويم بصد زخم ندامت کوچه داد
بسکه کردم چون سحر با آه بي تأثير جنگ
ازشکست ساغر مينا صدا آزاده است
در لباست نيست رنگي تا دهد تغيير جنگ
مفلسي ما را بوضع هر دو عالم صلح داد
ساخت ناکام از سواد فقر با شبگير جنگ
مدعي هم گر بفکر ما طرف باشد خوش است
در چراگاهي که بسيار است گاو شير جنگ
به که تيغي برکشيم و گردن ملازنيم
شرم حيرانست با اين مردک تقرير جنگ
چشم بر تحقيق مگشا تا نشو رد آگهي
خواب ما صلحست کانرا نيست جز تعبير جنگ
گر نميخورديم برهم و فرما خفت نداشت
کرد بيرون ناله را از خانه زنجير جنگ
تنگي اين کوچها پهلو خراش آماده کرد
دل اگر ميداشت وسعت بود بي تقصير جنگ
تشنه کام ياس مرديم از تگ و تاز نفاق
آخر از خون مروت کرد ما را سير جنگ
خنده دارد بر بساط زودرنجيهاي ما
عرصه شطرنج با آن مهره هاي دير جنگ
در مزاج خلق پيچش صلح راهي وانکرد
رنگ تا باقيست دارد لشکر تصوير جنگ
حرف صوت پوج با مردان نخواهي پيش برد
سر بجاي خشت نه گر ميکني تعمير جنگ
برنيايد هيچکس (بيدل) زوهم احتياج
عالمي را کشت اين تشويش بي شمشير جنگ