شماره ٢٤: ما سجده حضوريم محو جناب مطلق

ما سجده حضوريم محو جناب مطلق
گم گشته همچو نوريم در آفتاب مطلق
در عالم تجرد يارب چه وانمائيم
او صد جمال جاويد مايک نقاب مطلق
اي خلق پوچ هيچيد بر وهم و ظن مپيچيد
کافيست بر دو عالم اين يک جواب مطلق
کم نيست گر بنامي از ما رسد پيامي
شخص عدم چه دارد بيش از خطاب مطلق
اوراق اعتبارات چندان که سير کرديم
در نسخه مقيد بود انتخاب مطلق
خواهي بر آسمان بين خواهي بخاک بنشين
زير و زبر جز اين نيست وقف کتاب مطلق
افسانه هاي هستي در خلوت عدم ماند
کس وانکرد مژگان از بند خواب مطلق
شايد به برق عشقي از وهم پاک گرديم
اين نقش سنگ نتوان شستن بآب مطلق
تقرير بيش و کم چند چشمي گشا و بنگر
جز صفر برنيايد هيچ از حساب مطلق
هر چند وارسيديم زين انجمن نديديم
با يکجهان عمارت غير از خراب مطلق
(بيدل) برنگ گوهر زين بحر برنيايد
آب مقيد ما غير از شراب مطلق