برخود از ساز شگفتن کي گمان دار عقيق
در خور نامت تبسم در دهان دارد عقيق
جاي آ ندارد که باشد باب دندان طمع
نسبت دوري بلعل دلبران دارد عقيق
بسکه بي آبست اين صحراي شهرت اعتبار
روز و شب نقش نگين زير زبان دارد عقيق
سادگي دارالامان بي تميزان بوده است
حلقهاي دام را خاتم گمان دارد عقيق
عيب ما رنگين خيالان معني باريک ماست
عرض نقصان تا دهد از رگ زبان دارد عقيق
هر کسي تا خاک گرديدن برنگي بسمل است
خون رنگي در فسردنها روان دارد عقيق
حرص هر جا غالب افتد بر جگر دندان فشار
در هجوم تشنگي ها امتحان دارد عقيق
هر که مي بيني بقدر شهرت از خود رفته است
سود نامي هم بتحصيل زيان دارد عقيق
بيجگر خوردن ميسر نيست پاس اعتبار
آبرو در موج خون دل نهان دارد عقيق
اعتبارات جهان پر بي نسق افتاده است
جانکنيها بهر نام ديگران دارد عقيق
خون دلرا در بساط ديده رنگي ديگر است
آبرو در خاتم افزونتر زکان دارد عقيق
لعل ها از بهر مشتاقان تبسم پرور است
آب باريکي بذوق تشنگان دارد عقيق
محو لعلت را فسردن نيز آب زندگيست
همچو دل تا رنگ خوني هست جا ندارد عقيق
نيست (بيدل) کاوش ايام بر دلخستگان
در شکست خود همان خط امان دارد عقيق