نازد بعشق غازه حسن جنون دماغ
پروانه است جوهر آئنه چراغ
ما راز لعل يار پيامي نشد نصيب
تا کي رسد ببوس و کله کج کند اياغ
مجبور هستيئم زجرأت گزير نيست
از پرزدن به نشه نگيرد کسي کلاغ
چون ناله سپند بهر جا گذشته ايم
نقش قدم زگرمي رفتار گشته داغ
در عشق کوش کز غم اسباب وارهي
درد دلي مگر دهد از درد سر فراغ
از سرکشان جاه توقع مدار چشم
افشانده گير دست ثمر زين چنار باغ
با دوستان گرت نبود مقصد انفعال
الفت بس است شرم کن از بستن چناغ
عنقا بوهم مصدر آثار زندگيست
ايکاش نيستي دهد از هستيم سراغ
دل تيره شد زمشق خيالات خوب و زشت
آينه را هجوم صور کرد بيدماغ
(بيدل) نويد قاصد بد لهجه ماتم است
مکتوب نوبهار نبندي ببال زاغ