کو شعله دردي که بذوق اثر داغ
خاکستر من سرمه کشد در نظر داغ
افسردگي از طينت من رنگ نگيرد
چون کاغذ آتش زده ام بال و پر داغ
غمخواري ما سوخته جانان چه خيالست
جز شعله نسوزد جگر کس بسر داغ
هر چند ندارد ره ما منزل تحقيق
چون شمع روانيم همان بر اثر داغ
از اهل هوس جرأت عشاق محالست
زين بي جگري چند نجوئي جگر داغ
هر لخت دل آينه برقيست جهان سوز
خورشيد کشيده است جنونم ببر داغ
هر چند جهان خنده يک لاله ستانست
کو دل که برد رنگ قبول از نظر داغ
مهتاب شبستان خيالم بر روئي است
آن به که گل پنبه گذارم بسر داغ
با عجز بسازيد که صد شعله درين دير
شمشير شکسته است بزير سپر داغ
ما را ببلاي سپهي کرد مقابل
يارب که بسوزد کف آئينه گر داغ
(بيدل) زدلم طاقت پرواز ندارد
هر چند بصد شعله پرد بال و پر داغ