شماره ٣٠١: دگر تظلم ما عاجزان کجا برسد

دگر تظلم ما عاجزان کجا برسد
بس است ناله ما گر بگوش ما برسد
بخاک منتظرانت بهار کاشته اند
بيا زچشم دهيم آب تا حنا برسد
کسي بمي نکند چاره خمار وفا
پيامي از تو رسد تا دماغ ما برسد
سبکروان زغم راه و منزل آزادند
صدا زخويش گذشته است هر کجا برسد
تمامي خط پرکار بي کمالي نيست
دعا کنيد سر ما بنقش پا برسد
زآه بي جگر چاک بهره نتوان برد
گشودني است در خانه تا هوا برسد
زسعي قامت خم گشته چشم آن دارم
که رفته رفته به آن طره دو تا برسد
ستمکش هوس نارساي اقبالم
باستخوان رسدم کار تا هما برسد
دماغ شکوه ندارم وگرنه ميگفتم
بدوستان زفراموشيم دعا برسد
بعالمي که امل ميکشد محاسن شيخ
کراست تاب رسيدن مگر قضا برسد
زکوشش است که دستت بدامني نرسيد
اگر دراز کني پا بمدعا برسد
چنين که صرف طمع کردي آبرو (بيدل)
عرق کجاست اگر نوبت حيا برسد