شماره ٢٧٤: خواهش از ضبط نفس گر قدمي پيش شود

خواهش از ضبط نفس گر قدمي پيش شود
ساغر همت جم کاسه درويش شود
هر که قدر پس زانو نشناسد چون اشک
پايمال قدم هرزه دو خويش شود
ميکشد خون اميد از دل حسرت کش ما
سينه هر که زتيغ ستمي ريش شود
لذت وصل تو از کام تمنا نرود
هر سو مو بتنم گر بمثل نيش شود
نيست دور از اثر غيرت ابروي کجت
جوهر آينه گر تيغ ستمکيش شود
چشم ما حلقه بگوش است زنقش قدمي
که براه تو زما يکدو قدم پيش شود
فرصت ناز غنيمت شمر اي شوخ مباد
حسن تا بدسر الفت زخط و ريش شود
آب ياقوت زآتش نتوان فرق نمود
اختلاط از همه بيگانه بود خويش شود
راحت انديش مباشيد که در وادي عشق
وحشت آرام شود آهو اگر ميش شود
گفتگو کم کن اگر عافيتت منظور است
بحر هم ميرود از خود چو هوا بيش شود
نکشي پاي زدامان تغافل که شرار
رفته باشد زنظر تا قدم انديش شود
رشته ساز کرم نغمه ندارد (بيدل)
گرنه مضراب قبولش لب درويش شود