شماره ٢٥٣: حسرت امشب آه بي تأثير روشن ميکند

حسرت امشب آه بي تأثير روشن ميکند
رشته شمعي بهر تقدير روشن ميکند
چون چراغ گل که از باد سحر گيرد فروغ
زخم ما چشم از دم شمشير روشن ميکند
بر بياض صبح منقوش است نظم و نثر دهر
موي کافوري سواد پير روشن ميکند
چون بناي موج پرداز از شکستم داده اند
معني ويرانيم تعمير روشن ميکند
اي شرر مفت نگاهت جلوه زار عافيت
روزگار آئينه ما دير روشن ميکند
بي ندامت حلقه ماتم بود قد دو تا
ناله شمع خانه زنجير روشن ميکند
گر خيال آئينه دار اعتبار ما شود
صورت خوابي بصد تعبير روشن ميکند
گرمي هنگامه امکان جلال عشق اوست
آتش اين بيشه چشم شير روشن ميکند
بگذر از صيادي مطلب که صحراي اميد
خانه برق از رم نخچير روشن ميکند
(بيدل) از فانوس زخم عافيت را نور نيست
شمع پيکاني درينجا تير روشن ميکند