شماره ٢٣٧: چه شد که قاصد اميد لنگ برگرديد

چه شد که قاصد اميد لنگ برگرديد
زمان وصل قريب است رنگ برگرديد
بعرصه ئي که نشان يقين بود منظور
نشايد از سر کيش خدنگ برگرديد
بپاس غيرت مردي اگر نظر باشد
بفتح هم نتوان بعد جنگ برگرديد
بقتل من چقدر سعي داشت مژگانش
که آخر اين دم تيغ فرنگ برگرديد
نگاهش از کجک سرمه بي جنون نيست
بعزم فتنه دم اين پلنگ برگرديد
حذر زعبرت کار جهان که خلق آنجا
بباغ رفت و زکام نهنگ برگرديد
کمين تيغ اجل فرصتي نمي خواهد
محرف است زماني که رنگ برگرديد
تنزه از هوس جسم با کدورت ساخت
عنان جهد صفاها بزنگ برگرديد
وداع الفت اين باغ کن که رنگ بهار
زبس فضاي طرب ديد تنگ برگرديد
گذشته ام بشتابي زخود که نتوانم
بصد هزار قيامت درنگ برگرديد
بخواب راحت کهسار پا زدي (بيدل)
که از صداي تو پهلوي سنگ برگرديد